با پرتـو جمـال منیـر رسـول خویش،
تا صبح حشر، نور به چشم جهان دهد
جان در طبق نهید که میلاد احمد است
اعـلان کنیـد بـر همه: عیدِ محمّد است
با آمدن محمد آن ختم رسل
جبریل به امر آفریننده ی کل
بر هر نفسش دمید انفاس مسیح
در هر قدمش نشاند صد شاخه ی گل
در مقدمت ای یگانه ی ملک وجود
خورشید و مه و ستاره آمد به سجود
میلاد تو پشت جاهلیت بشکست
تا پنجره رو به باغ توحید گشود
این مـژده را خـدات خبـر داد آمنه
اینک تو را ولادت احمد مبارک است
بـر احمـد تو نام محمّد مبارک است
ای آمنـه! محمّدِ تــو، مظهـر خداست
رخسـار کبریایــیِ او منظـرِ خـداست
گل نکند جلوه در جوار محمد
رونق گل میبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان
ولیکن نیست خزان از پى بهار محمد
تـو احمـدی و نگـیـن پیمبرانی تو
به جـان فاطمه آرام قلب و جانی تو
کلام تو شده درسی به مکتـب پسرت
تو آسمـانی و صـادق درون تو قمرت